شاعر : علی انسانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات قالب شعر : غزل
قحط آب است وصدف از رنگ گوهر شد خجلهم زمادر، طفل وهم ازطفل،مادرشد خجل
کافرى ازبس که زان مسلم نمایان دید، دین سربه پیش افکند و در پیش پیمبر شد خجل
هاجرى زمزم پدید آورد و طفلش تشنه بود سعى بى حاصل شد و زمزم ز هاجر شد خجل
با عمو مى گفت طفل تشنه کام خود ولیک سر فرازم کن، رباب از روى اصغر شد خجل مشک خالى و دلى پر از امید آورده بود وز رخ بى آب و رنگش، آب آور شد خجل سخت، سقا بهر آب وآبرو کوشید لیک عاقبت کوشش،زسعى آنفلک فر،شد خجل مایه آن پایه همت، گشت نومیدى زآبوز لب خشکـیدۀ او، دیدۀ تر، شد خجل کام پور ساقی کـوثـر نشد ترازفــرات وز رخ ساقی کوثر، حوض کوثر شد خجل زان طرف،عباس ازطفلان خجل،زینسو،حسین آمد ودید آن فتوت، از برادر شد خجل خواست، برخیزد به پا بهر ادب، دستى نبود و آن قیامت قامت، از خاتون محشر شد خجل ریزش اشکت کند انسانیااین سان سخن بى سخن زین درفشانى دُر و گوهر شد خجل